دلنوشته

ساخت وبلاگ
گاهی اوقات تحمل کردن خیلی سخته
مثل جون کندنه
ای کاش می شد اون دور دورا رو دید

دلنوشته...
ما را در سایت دلنوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0zehnejostejogar0 بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 8:32

غم مخور جانا در این عالم

که عالم هیچ نیست

نیست هستی جز دمی ناچیز

و آن دم هیچ نیست



ملک الشعرای بهار

دلنوشته...
ما را در سایت دلنوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0zehnejostejogar0 بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 8:32

ماندم از نوع رفتار آدم ها

معمولا اطرافم با وجود خیلی چیزها آدم هایی بودند الهام بخش.

اما امان از رفتار آدم هایی که معلوم نیس کنش و واکنششون بر گرفته از چیه.

ای کاش این فضای مجازی نبود تا آدم ها راه دیگه ای واسه نشون دادن قهر و آشتی و نفرت و تنفر خودشون از بقیه رو پیدا می کردند.

من یاد گرفتم که فقط از این جور آدما رد بشم و بالا برم.

دلگیرم و غمگین 

به نظر شما این از شانسه؟؟

هر چه بیشتر می گذره نتیجه گیری این میشه: دکترااااا

دلنوشته...
ما را در سایت دلنوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0zehnejostejogar0 بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 8:32

چه می شود کرد،انگار دنبال بازی دادنت هس،آنچه در دلم سنگینی می کند و لاجرم مرا با خود به سمت پایین می کشاند چون چاله ای پر آب یا مردابی که فروبرنده است، آسان نیست تحمل نامهربانی ها و تنهایی ها. اما اما در این وانفسای خود بار آن را به دوش می کشم و چون آبی روان خواهم رفت . غم را به کنج دلم, آنجا که کشف و یافتش برای خودم هم دشوار باشد می فرستم.  مبهوت و سرگردا دلنوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0zehnejostejogar0 بازدید : 26 تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 ساعت: 13:45

زندگی از پس لحظه هایی که گذشت اینک که دست به قلم برداشتم فقط برای تو خواهم نوشت برای تو که گرمای وجودت مرا غرق می کند تو که مرا در انبوه دردها و غم ها مرهمی هستی  تو میدانی که عشق رنگ و بوی بهار را دارد و اکنون در خزان, من از عشق چگونه بنویسم مگر انکه رنگ رنگ برگان را جمع کنم و برایت بیاورم و تو از رنگ ها شعر بسرایی, مجموع رفتارهای زندگی تلنگری است در لحظه ب دلنوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0zehnejostejogar0 بازدید : 36 تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 ساعت: 13:45

امروز پنج شنبه یکی از روزای خداس جشن روز پرستار بود و با همکاران و خانم چوپانیان(تجهیزات پزشکی) رفتیم سالن همایش کلی بی حوصله برا خوندن جزوه ازمون توجیهی بدو خدمتم امروز بعد از ظهر قصد بر خوندن است, امید خدا که بشه خوند درگیری تو خونه ما که تمومی نداره, گره کار خواهرم فقط خدا باید باز کنه لباس اداری مونده, کلا کلی خرید دارم که هنوز فرصت نشده خواهرم امروز می دلنوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0zehnejostejogar0 بازدید : 36 تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 ساعت: 13:45

ولعی که برای هم کلام شدن با تو دارم و همیشه قلبم برایت می تپد بی آنکه توان و یارای حرف زدن با تو را داشته باشم. اگر بدانی چقدر دلم میخواهد با تو  سخن بگویم . اصلا هم اهمیتی ندارد از چه, درباره ی که یا هر چیز دیگر .اگر روزی بشود که گمان نکنم بشود برایت خواهم گفت که همیشه به یادت بودم در بدترین شرایط یا بهترین شرایط, یا زمانی که روتین وار بر من گذشته, یا الان دلنوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0zehnejostejogar0 بازدید : 39 تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 ساعت: 13:45

حسادت اینجا غوغا می کنه,حرف مفت زدن بسیاره,و از زیر کار در رفتن. خیلی باید تلاش کنی تا درگیر این مباحث نشی. از حرفهای مفتی که آقای شعبانی میزنه.نظرات مفتش راجب تمام مباحث و حسادت های علنی و بی دلیلش. یه چیزیو به خانم چوپانیان گفتم,الان پشیمون شدم چون جلوی چشم خودم به یکی دیگه گفته. لزومی نداشت. یاد بگیرم دیگه نگم. چقدر اینجا غر می زنن,چقدر همه فضولن.همه نارا دلنوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0zehnejostejogar0 بازدید : 36 تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 ساعت: 13:45

پنج روز از ابتدای سال 97 رو با خواهرم به قصد سفر به بوشهر به راه افتادیم. تو ترمینال پشیمان از این تصمیم بودم. فکر اینکه مسیر به این مسافتو طی کنم که به شهری برم که یه دریا داره برام رنج آور بود. البته خسته از خیلی موارد دیگه هم بودم. کلا تازگی ها ذهن مشوشی دارم. البته اول به یزد رفتیم پیش برادرم. برادری که باهاش رودربایسی هم دارم. راجب برادرم حرفهای ناگفته دلنوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0zehnejostejogar0 بازدید : 41 تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 ساعت: 13:45

آدمها میان تو زندگیت و یه زخمی بر جا میزارن و میرن, حس خوشایند دلخوشی و سرمستی رو تبدیل می کنن به تلخیه زهر, این آدمها گهگداری بهت سرمیزنن و داغ دل تازه می کنن. چند شبی خواب از چشمات می گیرن و البته در آخر این تو هستی که میمونی و خاطرات و خیالاتت, بیان احساس به وضوح از سخت ترین کاراس و تو حرفی نمیزنی و فقط با خودت میگی و میگی, اینم گذراس مثل خیلی دیگه از رفت و آمدای این آدما, فقط باید صبر کرد و چند روز زمان داد. 

چه حیف که باید پا رو دلت بزاری و بسپری به زمان, ای کاش اینجوری نبود.

دلنوشته...
ما را در سایت دلنوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0zehnejostejogar0 بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 24 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:28